شعر با ا
,شعر با ا شروع شه,شعر با الف شروع شه,شعر که با ا شروع شه,بیت شعر که با ا
شروع شه,شعر که اولش با ا شروع شه,یه شعر که با ا شروع شه,شعر با حرف
ا,شعر با حرف ا شروع شود,شعر با حرف ا شروع بشه,شعری که با حرف ا شروع
شود,شعر که با حرف ا شروع بشه,شعری که با حرف الف شروع بشه
در این مطلب سعی کرده ایم حدود 100 شعر از اشعار زیبا را در مورد که با حرف الف شروع می شوند برای شما تهیه نماییم.برای دیدن این اشعار به ادامه مطلب مراجعه نمایید
آمدی جانم بـــه قــربــانــت ولــی حــالــا چــرا
بی وفا حالا کــه مــن افــتــاده ام از پــا چــرا
شعر با ا
اشک گرم و آه سرد و روی زرد و سوز دل
حاصل عشقند و من این نکته می دانم چو شمع
شعر با الف شروع شه
آن دل که به شاهد نهان درنگرد
کی جانب ملکت جهان درنگرد
بیزار شود ز چشم در روز اجل
کان روی رها کند به جان درنگرد
شعر که با ا شروع شه
اغلب کسان که پرده ی همت دریده اند
در کودکی محبت مادر ندیده اند
شعر با ا شروع شه
افسرده ایم و خسته دل از هرچه هست و نیست
شاید به بوی زلف تو خور را دوا کنیم
بیت شعر که با ا شروع شه
ای کـاش نـالـه هـای چـو مـن بـلبلی حزین
بـیـدار کـردی آن گـل در خـاک خـفـته را
شعری که با حرف الف شروع بشه
افسوس که افسانه سرایان همه خفتند
اندوه که اندوه گساران همه رفتند
شعر با ا
افتادگی آموز اگر طالب فیضی
هرگز نخورد آب، زمینی که بلند است
یه شعر که با ا شروع شه
اگر آلوده شد گوهر به یک ننگ
نشوید آب دریا ازو رنگ
شعر که اولش با ا شروع شه
آسمان بار امانت نتوانست کشید
قرعه ى فال بنام من دیوانه زدند…
شعر با الف شروع شه
اگر اهل دلی دیدی، سلام من رسان بر وی
که کمتر یافتم هرجا فزونتر جستجو کردم
شعر که با ا شروع شه
از نــسیم سحر آمـوخـتـم و شعـلـه شـمـع
رسم شوریدگی و شــیــوه شــیـدائـی را
شعر با ا شروع شه
اگر با غیرتی با درد باشی
و گر بی غیرتی نامرد باشی
بیت شعر که با ا شروع شه
آه… آری… این منم… اما چه سود
”او” که در من بود دیگر نیست، نیست
می خروشم زیر لب دیوانه وار
”او”که در من بود آخر کیست، کیست؟
شعری که با حرف الف شروع بشه
اگر بینی که نابینا و چاه است
اگر خاموش بنشینی گناه است
شعر با ا
ای شب هجران که یک دم در تو چشم من نخفت
اینقدر با بخت خواب آلود من لالا چرا
یه شعر که با ا شروع شه
اگر داری ای مرد فرزانه هوش
به تعمیر دل های ویرانه کوش
شعر که اولش با ا شروع شه
آن را که جمال ماه پیکر باشد
در هرچه نگه کند ، مُنوَّر باشد
آیینه به دستِ هرکه ننماید ، نور
از طلعت بیصفای او، در باشد
شعر با الف شروع شه
اینجا منم و شب و درونی خالی
ای کاش که در بساط ما آهی بود
شعر با ا شروع شه
اگر شاهی، گدایی، آخرش مرگ
اگر زرین کلاهی، آخرش مرگ
شعر که با ا شروع شه
ای نگاهت نخی از مخمل و از ابریشم
چند وقت است که هر شب به تو می اندیشم
بیت شعر که با ا شروع شه
آسمان چون جمع مشتاقان پـریشان می کند
در شگفتم من نمی پاشد ز هـم دنـیـا چـرا
شعر با ا
این نقد بگیر و دست از آن نسیه بدار
کاواز دهل شنیدن از دور خوش است
شعری که با حرف الف شروع بشه
اگر لذت ترک لذت بدانی
دگر لذت نفس، لذت نخوانی
شعر با حرف ا شروع شود
ای فلک اندوه شیرین بر دل خسرو منه
کاین بضاعت را خریداری به از فرهاد نیست
شعر که اولش با ا شروع شه
آیینه ی نورست ، رخِ یار امشب
ای مه، بنشین در پسِ دیوار امشب
ای مِهر ، بپوش روی خود را در ابر
ای صبح، دمِ خویش نگه دار امشب
یه شعر که با ا شروع شه
ای قوم به حج رفته کجایید کجایید
معشوق همین جاست بیایید بیایید
شعر با ا شروع شه
امشبی را که در آنیم غنیمت شمریم
شاید ای جان نرسدیم به فردای دگر
شعر که با ا شروع شه
ای مـاه کنعـانی ترا یـاران بـه چاه افـکنـده اند
در رشتـه پـیـونـد ما چنـگـی زن و بـالا بـیا
شعر با الف شروع شه
اول اندر کوی او جز نقش پای ما نبود
آخر آنجا از هجوم خلق، جای ما نبود
بیت شعر که با ا شروع شه
امروز پاس صحبت یار قدیم دار
فردا چه سود که بگویند حبیب رفت
شعر با ا
آمد برِ من چو در کفم زر پنداشت
چون دید که زر نیست وفا را بگذاشت
از حلقه ی گوش او چنین پندارم
کانجا که زر است گوش می باید داشت
شعری که با حرف الف شروع بشه
ای بی خبر ازسوخته و سوختنی
عشق آمدنی بود نه آموختنی
یه شعر که با ا شروع شه
ای چـشـم خـمـاریـن کـه کشد سرمه خوابت
وی جــام بــلــوریــن کـه خـورد بـاده نـابـت
شعر که اولش با ا شروع شه
ای خوشا آن دل که آزاری نمی آید از او
غیر کار عاشقی کاری نمی آید از او
شعر با ا شروع شه
آن دم که مرا به گِرد تو دورانست
ساقی و شراب و قَدَح و دور، آنست
وان دم که تورا تجلیِ اِحسانست
جان در حیرت، چو موسیِ عِمرانست
شعر که با ا شروع شه
ای دوست بر جنازه دشمن چو بگذری
شادی مکن که بر تو همین ماجرا رود
بیت شعر که با ا شروع شه
ای شـمـع کـه بـا شـعـلـه دل غـرقـه به اشگی
یــارب تــوچــه آتــش کـه بـشـویـنـد بـه آبـت
شعر با الف شروع شه
ای دوست به کام دشمنانم کردی
بودم چو بهار چون خزانم کردی
شعر با ا
آخر ای شیخ ریاکار شوی خانه خراب
که خراب از تو بود خانه خماری چند
شعر با حرف ا شروع شود
ای دوست دزد حاجب و دربان نمیشود
گرگ سیه درون، سگ چوپان نمیشود
شعری که با حرف ا شروع شود
ای کــاخ هــمــایــون کــه در اقـلـیـم عـقـابـی
یــــارب نــــفـــتـــد ولـــولـــه وای غـــرابـــت
یه شعر که با ا شروع شه
ای دوست زلف خود را در دست باد مگذار
مگذار هستی ما بر باد رفته باشد
شعر که اولش با ا شروع شه
آرزومُرد وجوانی رفت وعشق ازدل گریخت
غم نمی گردد جدا ازجان مسکینم هنوز
شعر با ا شروع شه
ای سر و پای بسته به آزادی مناز
آزاده منم که از همه عالم بریده ام
شعر که با ا شروع شه
ای پـیـر خـرابـات چـه افـتـاده کـه دیـریـسـت
در کـــنـــج خــرابــات نــبــیــنــنــد خــرابــت
شعری که با حرف الف شروع بشه
ای شب از رویای تو رنگین شده
سینه ام از غم تو سنگین شده
بیت شعر که با ا شروع شه
آتش عشق پس از مرگ نگردد خاموش
این چراغی است کزین خانه به آن خانه برند
شعر با ا
ای عشق! چه دردی تو؟ که درمانت نیست
ای جان! به چه زنده ای؟ که جانانت نیست
شعر با الف شروع شه
آهـستـه که اشگـی بـه وداعت بـفـشانـیم
ای عمـر که سـیلـت بـبرد چیسـت شتابت
شعر با حرف ا شروع شود
ای عشق همه بهانه از تست
من خامُشم این ترانه از تست
شعر که با ا شروع شه
اگر به زلف دراز تو دست ما نرسد
گناه بخت پریشان و دست کوته ماست
شعری که با حرف ا شروع شود
ای که دستت می رسد کاری بکن
پیش از آن کز تو نیاید هیچ کار
یه شعر که با ا شروع شه
ای مطرب عشاق که در کون و مکان نیست
شــوری بــجــز از غــلــغـلـه چـنـگ و ربـابـت
شعر که اولش با ا شروع شه
ای گل تازه که بویی زوفا نیست تو را
خبر از سرزنش خار جفا نیست تو را؟
بیت شعر که با ا شروع شه
ای نسیم سحر آرامگه یار کجاست
منزل آن مه عاشق کش عیار کجاست
شعر با ا شروع شه
ای آه پــر افــشــان بــه ســوی عــرش الــهـی
خـواهـم کـه بـه گـردی نـرسـد تـیـر شـهـابـت
شعری که با حرف الف شروع بشه
ای غایب از نظر به خدا می سپارمت
جانم بسوختی و به دل دوست دارمت
شعر با الف شروع شه
ای جگر گوشه کیست دمسازت
بــا جــگـر حـرف مـیـزنـد سـازت
شعر با ا
از خدا جوییم توفیق ادب
بی ادب محروم ماند از لطف رب
شعر که با ا شروع شه
افـتد گذار او به من از دور و گاهگـاه
خواب خوشم هـمـین گـذر گـاه گـاهـش است
بیت شعر که با ا شروع شه
از دل تنگ اسیران قفس یاد کنید
ای که دارید نشیمن به لب بامی چند
شعر با ا شروع شه
اکنون گلی است زرد ولی از وفا هـنوز
هـر سرخ گـل کـه در چمن آید گـیـاهش است
یه شعر که با ا شروع شه
از دوست به یادگار دردی دارم
کان درد به هزار درمان ندهم
شعری که با حرف الف شروع بشه
این برگهای زرد چمن نامه های اوسـت
وین بادهای سرد خزان پـیک راهش اسـت
شعر که اولش با ا شروع شه
از عشق من به هر سو در شهر، گفتگویی ست
من عاشق تو هستم، این گفتگو ندارد
بیت شعر که با ا شروع شه
از کـوری چـشـم فـلـک امـشـب قمر اینجاست
آری قـمـر امـشـب بـه خـدا تـا سـحر اینجاست
شعر که با ا شروع شه
از گلوی خود بریدن وقت حاجت همت است
ورنه هر کس وقت سیری پیش سگ نان افکند
شعر با ا
ای عـــاشـــق روی قـــمـــر ای ایــرج نــاکــام
بـرخـیـز کـه بـاز آن بـت بـیـداد گـر ایـنـجـاست
شعر با الف شروع شه
از مکافات عمل غافل مشو
گندم از گندم بروید جو ز جو
شعری که با حرف ا شروع شود
آن زلف کـه چون هاله بـه رخـسـار قـمر بود
بــازآمــده چــون فـتـنـه دور قـمـر ایـنـجـاسـت
شعر با ا شروع شه
از مردم افتاده مدد گیر که این قوم
با بی پروبالی، پر و بال دگرانند
بیت شعر که با ا شروع شه
ای کاش سحـر نایـد و خورشید نـزایـد
کامـشب قمر این جا قمر این جا قمر اینجاست
شعری که با حرف ا شروع شود
از منست این غم که بر جان منست
دیگر این خود کرده را تدبیر نیست
یه شعر که با ا شروع شه
این سان که دارمت چو لئیمان نهان ز خلق
تــرســم بــمــیــرم و بـه رقـیـبـان گـذارمـت
شعری که با حرف الف شروع بشه
از وصل تو گر نیست نصیبم عجبی نیست
هم ظلمت و هم نور به یکجا نتوان دید
شعر که اولش با ا شروع شه
ای غـم کـه حـق صـحـبـت دیـریـنـه داشتی
بـاری چـو مـی روی بـه خـدا مـی سـپـارمت
شعر با ا
از هوس ها دور باش و از خدا غافل مباش
زانکه نبود جز خدا اندر دو گیتی یاوری
شعر که با ا شروع شه
ای غـنـچـه گـلی که لب از خنده بسته ای
بـازآ کـه چـون صـبـا بـه دمـی بـشـکـفانمت
شعر با الف شروع شه
از یاد تو بر نداشتم دست هنوز
دل هست به یاد نرگست مست هنوز
شعر با ا شروع شه
امیـد خـسـتـه ام تـا چـنـد گـیـرد بـا اجـل کـشتی
بـمـیرم یـا بمانم پادشاها چـیـسـت فـرمـانـت
شعر با ا
استخوان سر فرهاد فرو ریخت ز هم
دیده اش در ره شیرین نگران است هنوز
شعر در مورد تولد دوست
امشب
شعری نخواهم نوشت
شمع را….
برای تولدت روشن میکنم
و پرهایم را طواف میدهم
بر گرد آتشی که تــــو در جانم روشن کرده یی
تکه خاکستر کوچک کافی است
تا پر سوخته حرمت پیدا کند.
جشن تولد توست
و من…
بار به دنیا می آیم و خاکستر می شوم
تا راز حضور تو را بدانم.
ققنوسم من امشب!
“ تولــ ــ ـ ـــدت مبارک بهترینم “
شعر در مورد ماه محرم
از بهر ستیز و مرگ، آماده شوید
در محضر عشق دوست، افتاده شوید
از خون حسین بشنوید این پیغام
در طول زمان همیشه آزاده شوید
شعر لیاقت عشق
آنکه هفت اقلیم عالم را نهاد
هر کسی را آنچه لایق بود داد
شعر با ا